گزارش هفتم مهر ماه ۱۳۹۹
به مناسبت بازگشایی کرونایی مدارس و ورود موج سوم کرونا؛ من هم تصمیم گرفتم تا یادداشت-گزارشی از روند تغییر مسیر زندگی خودم منتشر کنم. گزارشی که بیشتر برای خودم مهم است و احتمالا برای کسی که تغییر در زندگی میدهد هم مفید باشد.
مدتی هست که از برنامهریزی و تعیین تکلیف کردن زندگی برای خودم میگذرد. این مدت فراز و نشیبهای زیادی داشتهام.
مثل همه کارها اولین گام سخت بود، که برداشتم. از طرفی مثل باقی کارها ابتدا ساده بود اما کم کم سخت و سختتر شد، که باز ادامه دادهام.
گرچه خوشحالم چون سختتر شدن کار چالش برانگیز است. چالش برای من جذاب است و به من انرژی میدهد تا بیشتر ادامه دهم. تنها مشکل اینجاست که چالش اگر کنترل نشود ایجاد اضطراب خواهد کرد و اعتراف میکنم که مضطرب هم شدهام.
البته اضطراب زیاد مضرّاتی دارد که فقط یکی از آنها رها کردن و ادامه ندادن مسیر است.
خوشبختانه این اضطرابها میگذرند و یاد گرفتهام دائمی نباشند مثل حالا که اضطرابی در این خصوص ندارم.
سختی اول: تغییر مسیر
تغییر مسیری در زندگی که میسر شد. گرچه همچنان اول راه هستم و بوی مسیر قدیمی به مشامم میرسد. در واقع نه تنها بویش به مشامم میرسد بلکه کاملا آن را میبینم و این بد است.
باید به قدری از سبک قبلی دور شوم که حتی این بینی شکسته آن را استشمام نکند.
به هرحال مسیر قدیمی مسیر بدی نبود برای همین بو کشیدن آن هم مرا نشئه خواهد کرد. این نشئگی اصلا خوب نیست چون از راه جدید باز میمانم.
دوست دارم سال دیگر وقتی مینویسم انقدر از مسیر قبلی جدا شده و در مسیر جدید پیش رفته باشم که جز خاطرات چیزی باقی نمانده باشد.
سختی دوم: ادامه دادن
ادامه دادن این مسیر جدید زندگی با توجه به شرایط و مدل فکری قدیم خودم ناممکن به نظر میرسید اما با تغییر ذهنیتی که برای خودم ایجاد کردهام جای امید بسی باقیست. تا به اینجا هم نمیگویم راضی هستم اما ناراضی هم نیستم.
سختی سوم: اثر گذاری
تاثیری که روی اطرافیان گذاشتم در واقع یک سختی است.
از خود تعریف کردن است که بگویم روی دیگران تاثیر میگذارم اما برخلاف دیگران که تعریف از خود را بد میپندارند به نظر من از خود تعریف کردن نه خوب است و نه بد؛ بلکه مدلی که تعریف میکنیم مشخص میکند کار خوبی و درستی است یا نه.
من تعریف را به مثابه شرح تفسیر میکنم. مشروحیات احوالات من آن است که «اثر گذارم» و این کار جالبی هم نیست. به خصوص که این مدت با شکستهای پی در پی و خشم و عصبانیت موجب ناراحتی، دلگیری، غم و دل شکستن عزیزانم شدهام.
در حقیقت تاثیری که روی اطرافیانم گذاشتم در همه مواقع خوب نبود.
یکی میگفت باعث شدی تا من هم تسلیم نشوم و حالا خوشحالم. دیگری میگفت تقصیر توست اگر من همان کار قدیم را میکردم بهتر بود من آدم تغییر نیستم.
یکی از دوستان مرحمت فرمودند و مرا مورد لطف بیانات وحوشانه خویش قرار دادند.
از طرفی دوستان خوبی که هفتهای چندبار حالم را میپرسند و نمیدانم چرا از من تشکر میکنند هم وجود دارند.
چند تن از دوستان عزیزی که تغییر مسیر دادهاند و اکنون حال و هوای بهتری دارند هم مرا با لطف بیش از حد خجل زده میکنند.
دوست بسیار عزیزی نقل میکند حالا که وارد مبحث شبکه و کامپیوتر شده است حال بهتری دارد و میداند که میتواند به هدفش که خروج از کشور است برسد. دست کم به نظر من اگر ادامه دهد به هدفش خیلی نزدیکتر میشود.
عزیزی گرانقدر و دوست داشتنی، مرا مورد محبت همیشگی خودش قرار میدهد و پیشرفت و تسلیم نشدنش را به من نسبت میدهد در حالی که من جز زحمت نبودهام.
حتی نقل میکنند که قلم کسی را خشکاندهام و یا سدی جلوی آن نهادهام این درحالیست که این حرف بیخود است. قلمی که دنبال برای بهانه خشکی باشد به هرکسی آن را نسبت خواهد داد. این را هم دیدهام که ماههاست خشک است و بهانه میجوید. امیدوارم به راه راست هدایت شود.
موثر باشم یا نه، مهم نیست
اینها را مکتوب کردم تا به خود بگویم، هیچکدام برایم مهم نیست. آری هیچکدام. آنها که پیش میروند از خودشان است و آنان که پس میروند نتیجه عملکرد و تصمیم خودشان است نه الگو گرفتن از دیگران و یا تاثیر از حرفهای آنها.
سخت است این اثرها زیرا با همه مهم نبودنهایش زنجیری به پا و طنابی دور انسان میاندازد تا از رفتن باز بماند. با همه این سختی ادامه دادم.
این حرفها هم نه کسی را برایم مهم جلوه میکند و نه کسی را برایم خاص. آنان که برایم عزیزند میدانند که چه میگویم، آنها که عزیزترینند و در قلبم جای دارند میدانند که کی هستم و هرگز احساسم تغییر نخواهد کرد و آنها که خود را از چشم میاندازند هم به مسیری دیگر راهی شوند که نه من میمانم نه اینگونه مسیرها برایشان جای مناسبی است.
سختی چهارم: یادگیری
یادگیری خسته کننده است. هرچقدر هم که لذت بخش باشد باز هم انرژی میگیرد. یادگیری چیزهای جدید در زندگی لذتبخش است اما تا وقتی که به صورت حرفهای نباشد. یعنی تفریحی چیزی یادبگیری زیباست و لذت بخش، اما آن رویاش را هنگامی نشان میدهد که قرار است پیشرفتت مستدام باشد. آن هنگام است که دردش شروع میشود و تازه میفهمی: «اوه عجب غلطی کردم (:»
به هرحال خوشی من حل چالش است و با همان انرژی میگیرم و به زعم خویش بردباری پیشه میکنم.
سختی پنجم: کمبود انرژی
این مدت که گذشت یعنی تقریبا دوسال گذشته، اصلا سالهای جالبی نبودند. در حقیقت مداومت اشتباه و بینتیجگی سبب ایجاد تغییر مسیر من شد. البته اعتراف میکنم که این مسیر را باید خیلی سال قبل آغاز میکردم. آن را در پس ذهن داشتم اما به عمل آمدن آن نیازمند پختگی داشت که با آتش هزار و دویست درجهای تهدیگ شد.
این مشکلات پی در پی و نداشتن نتیجه درخور شان و مفید سبب شده تا خستگی مفرط در من ظاهر شود.
برخلاف چیزی که دیگران و حتی نزدیکانم فکر میکنند.
در همین سه روز گذشته دوستانم که با من تماس داشتهاند حرف از انرژی گرفتن از من میزدند.
یکی میگوید:«علی من باهات حرف میزنم خیلی انرژی میگیرم» دیگری:«علیرضا واقعا ممنونم دادا الان حس خوبی دارم، دمت گرم همیشه بهت زنگ میزنم و …» و دیگری و دیگری در همین مایهها.
مرا پرانرژی میپندارند ولی اعتراف میکنم که من خستهترینم. ولی با همین خستگی ادامه میدهم. حتی خوابهایم بهم ریخته دیگر صبح زود را نمیبینم. چهار و پنج صبح را فراموش کردهام مگر آنکه تا آن موقع بیدار بمانم. اصلا ساعت چهار و پنج چیست من ساعت هشت صبح را هم به زور میبینم. از آن طرف هم، تا بعد از هنرنمایی موسیقیایی سگ «بوق سگ محترم» بیدارم و به ظن خود کار میکنم.
خیلی خستهام اما، ادامه میدهم.
سختی ششم: برنامهریزی
برنامهریزی مخصوصا برای زندگی لعنتی خیلی سخت است. من یادگرفتهام وقتی برنامه میریزیم بعد از مدتی پرت میشود. حتی بهترین برنامهها منتهی به شکست میشوند و کسی برنده است که تغییر کند.
برنامهریزی باید دائمی باشد برای همین هرشب باید برنامه فردا را نوشت و از قبل برنامه هفته یا بهتر بگویم اهداف هفته را داشت. برای اهداف و برنامه هفته هم باید اهداف ماه، برای ماه باید سال و برای سال باید چند سال را دانست. (همان نقشه و استراتژی و این جنگولک بازیهای مفید)
به هرحال در این تغییر مسیر زندگی روزهایی هست روزهای نسبتا زیادی هم هست که بیبرنامه شدهام اما باز حداقل کاری را انجام میدهم.
میدانم سخت است اما ادامه میدهم.
زندگی را باید ساخت، باید زندگی کرد.
میدانی مهم نیست که یک روز صد قدم صد قدم میروی و یک روز میکرون میکرون حرکت میکنی، مهم اینست که حرکت کنی.
من هم یادگرفتهام که فقط حرکت کنم حتی اگر بنا باشد روی زمین بخزم.
سخت است این برنامهریزی دایمی و عمل کردن به آن سختتر است.
من هم که تنبلی نهادینه دارم بیشتر رنج میبرم. گرچه تنبلی خیلی درمان شده است اما خب حداقل جای زخم عمیقاش تا ته وجودم رخنه کرده و برای بهبود کامل نیاز به زمان دارد. زمانی که باید به تلاش بگذرد نه تنبلی!
سختی هفتم: بیحوصلگی
همهٔ این سختیها نهایتا حوصله را از من میگیرد. مخصوصا که کرونا و شرایط جدید دنیا مرا به یک جا چسبانده است. کرونا مرا هم مبتلا کرد و سه هفته بسیار بدی را سپری کردهام. هرچند خوشبختانه بدتر از این مدلها هم گذراندهام و با دردهای سختتر نیز آشناام.
آثار همه اینها در ریزش موی شدیدم پیدا شده و باز مرا بیحوصلهتر کرده. خیالم راحت است که این ریزش موی شدید موقتی است و کچل نمیشوم و از سویی دیگر روی تغییر مسیر زندگیام اثر بدی ندارد.
بیحوصلگی مرا گنده دماغ کرده و گاهی حوصله هیچ کس و هیچ چیز را ندارم. این موج سوم کرونا هم که آمده و حوصله من یکی را دیگر سر برده است.
ابلههایی هم هستند که فاصله هیچ، ماسک هم نمیزنند. یه عده گوربهگور شده هم هستند که ناقلاند و به هیچ جایشان هم نیست که با عرعر کردن و حماقتهایشان دیگران را آلوده میکنند.
ماسک بزن الاغ!
دیدی اصلا حوصله ندارم. اما با اینحال ادامه میدهم.
جمع بندی نهایی من
حداقل تا الان دو پروژه انجام دادهام. خیلی ابتدایی است اما با اینحال خوب است، حداقل با این شرایط کافی نیست. باید خیلی بیشتر و بهتر پیش بروم.
تا به حال که به برنامهنویسی و کامپیوتر برگشتهام پیش رفت بدی نداشتهام اما خوب هم نبوده است. توی مسیر باید کمی لینوکس را بیشتر و حرفهایتر یاد بگیرم البته برای lpic-1 و lpic-2 مشکل خاصی ندارم، برای اولی که اصلا مشکلی ندارم. البته حوصلهٔ مدرک گرفتن را هم ندارم ولی این مدارک حرفهای احتمالا نیازم خواهند شد.
کلا مشکل خاصی ندارم اصلا مشکلی نیست (: جز سختیهایی که درنهایت به خودم باز میگردد.
گرچه خیلیها از من انرژی گرفتهاند اما انرژی خودم ته کشیده است.
زندگی را خیلی دوست میدارم اما با این وضع لذت درستی هم نمیبرم.
باید ورزش را دوباره شروع کنم بدون کنار گذاشتن آن، به نظرم خیلی هم دیر شده و وقتی برای تلف کردن ندارم.
اوه پسر از خیلی چیزها عقب هستم، از برخی چیزها هم جلو اما با اندک چیزی هماهنگم!
خیلی چیزها را باید درست کرد.
اما هربار یکی. یکی یکی.
درنهایت هم نسبتا راضیام فقط باید این منحنی را بشکنم و شیب تابع پیشرفت را بیشتر کنم.
خوشحالم که نسبت به خیلی فاکتورها خوب پیش رفتهام.
مثلا همیشه علیرضا روان. جالبه نوشتههات با اینکه داستان نیستن تعلیق دارن و این باعث میشه تا آخر بخونمش. گاهی هم با صدای خودت توی گوشم میپیچه.
دوست داشتم این نوشته رو.
میخوانم تو را رفیق!
موفق باشی…
سپاسگزارم شیوا گرامی
روزگارت به کام
حق یارت