نوروز ۱۴۰۱ آغاز سده تازه فرخنده باد
بهاری گشت همه جانها بهاری چو آغاز بودنها سپند بگذشت سپنتا شد به این امید که بازیابد همه ایران سپنتا را سپنتایی که خفته در میان ما همه آزاد، به هر هنگام خبر آید زادامه »نوروز ۱۴۰۱ آغاز سده تازه فرخنده باد
شعرهایی که گاهی به ذهن من حلول میکنند:)
بهاری گشت همه جانها بهاری چو آغاز بودنها سپند بگذشت سپنتا شد به این امید که بازیابد همه ایران سپنتا را سپنتایی که خفته در میان ما همه آزاد، به هر هنگام خبر آید زادامه »نوروز ۱۴۰۱ آغاز سده تازه فرخنده باد
کودک بود نمیدانست نان امشب را مادر در خون خواهد زد دختر بود جرماش مدرسه بود کتاب بود درس بود و تنها سلاحش، خنده میخندید اما نمیدانست کسی بیرون منتظر در کمین آخرین خندههای اوادامه »خاورمیانهٔ سرخ – شعری در وصف حال خاورمیانه و افعانستان
وقتی که عاشقانهها را به یاد میآورم هیچ نقش نمیبندد در ذهن جز یاد مادرم آن لحظهٔ آغاز که عشق را در من نهادهاند نامی نبردهاند جز نام مادرم این اشک شوق چشمان مادر استادامه »به یاد مادر – شعری برای مادرم
دلیلی باش چو مرهم بر دل مردم دلیلی باش که نومیدی نگردد حال این مردم تو باش و خود رهایی کن ز جور و پستی دوران تو دوری کن دلیلی باش در این دوران کهادامه »دلیلی باش چو مرهم
نکند برسد آن لحظه که باشند فقط عقربهها نکند شب بشود بیفردا بیسحر بیآفتاب نکند دل بلرزد و بیافتد تنها نکند چشم نبیند دل را نکند مانَد جا، آنسوی غبار دل خفته در رویای بهارادامه »گلها، دل و عقربهها
تو رفتی و باران نبارید بار دگر با ناز و ادا اگر دریا اگر اقیانوس باشد این فاصله سرد یاد تو میشکند، هرچه آن فاصله هست هرچه افتاده در اینجا هرچه مانده برایم هرچهادامه »مگر آنکه بشود مشک فشان، نفس باد صبا
نه پدر، نه مادر رها تا ابدیت تنها آرزوهایش بی او مسیرش بی پایان و برای هرگز کودکی برای هیچ شانههایش کانون درد دنیا سینهاش پر ز درد انسان و پاهایش ناتوان از حمل بارادامه »کودک هیچ کس