چندیست به سایتم نرسیدهام، یادداشتی که منتشر میکنم بیش از یک ماه قبل نوشتهام.
گذشت این چرخهٔ عمر ما.
چندی ست بیآنکه دلیلی داشته باشم زندهام. تا بهحال اینگونه نبودهام، بیانگیزهتر از هر لحظه اما پر تلاشتر، اما این تلاش به کجا میرسد؛ نمیدانم.
تنها امیدم گلستانها و بوستانهای روزگار است. جایی که اندک انسانهایی حقیقی میرویند، آنها که درگیر بازی تباهی دوران نشدهاند و پنجرههای ذهن و قلبشان رو به تجلی باز است.
دلخوشیام قدم زدن در این گلستانهاست. بهشتهایی کوچک در برزخ روزگار؛ مهم نیست چقدر راه آمدهای، مهم نیست چقدر از راه مانده است؛ فقط اندکی نسیم خنک از افکار و محبت این بوستانها و گلستانها کافیست تا به قدر کل راههای نرفته نیرو بگیری. جایی که هنوز هم امید زنده است و این بوستانها و گلستانهای جایی دور از دسترس نیستند که جوانهها، گلها، نهالها و گیاهانشان در اطراف من و شما پراکندهاند.
جایی میان ما و تلخی روزگار.
آنان که با همه مصائب بار زندگانی به دوش میکشند. آنان که هنوز به عشق مینگرند و در راهش قدم میگذارند. آنهایی که از پس هر سختی با تمام زخمها لبخند میزنند و هرگز به پلیدی کشانده نمیشوند.
پسری، دختری، مردی، زنی و دیگری که دست خوبی دراز میکنند. آنان که با وجود حال بد خودشان برای خوشی حال تو حاضر میشوند و از تو تنها طلب هیچ دارند.
غافل نشوید، آنها تنها باقی ماندگان انسانیتاند. اندکی هم که شده، حتی به قدر یک نفس؛ آرام گیرید.
آرزو میکنم، امیدوارم و دعاگر آنکه هرکجا هستند، در مسیر درست با هرسختی سربلند ادامه دهند که راهشان بوی انسانیت میدهد.
«شما» هرجا هستید برایتان روزگار عشق، ترنم انسانیت، هوای نیکی، شبنم اندیشه، طراوت جوانی، روح زندگانی، آغوش محبت و ثروت آرزومندم حق پشت و پناهتان
یا حق
روزی در آبان ماه ۱۳۹۹