میخواستم یک مقاله بنویسم. مقاله در مسیر سث گادین. گاو بنفش نه. گاو همیشه سبز.
به دیوار زدهام. تازه از مراسم محتواگران ۲ رسیدم. به دیوار چسباندهام مقاله گاو همیشه سبز.
فکر کنم برای سایت آژانس کپیرایتینگ باشد. آره باید همین باشد. احساس میکنم یک موضوع جاب بوده. اما حالا به فراموشی سپرده شده. موضوع جالبی که دیگر در یادم نیست.
شاید برای مارکتینگ هم نباشد. شاید اصلا ربطی نداشته. با خودم فکر میکنم: «اصلا چی شد اینو توی کارام نوشتم؟» اما پاسخی هم پیدا نکردم.
راستی کنارش هم ترجمه متن دارم که فراموش کردم.
ضبط سری پادکست مبانی بازاریابی با کاتلر و آرمسترانگ هم که دارد در کوزه آب میخورد.
اوه چقدر کار که نکردهام. مثلا ناتنی. ناتنی که قرار است بخوانم و نخواندهام. بیچاره شاهین لابد باخودش میگوید این دیگر چه رفیق پیکنیکی است.
البته سجاد چیزی نخواهد گفت. عموما هم نمیگوید فقط نمیدانم چرا علاقه ما با تضاد و دافعه همراه شده است. دافعهای جاذبتر از جاذبه.
پست اشباع تبلیغات و فروش هم که میدانم ولی ننوشتهام. خدایم بیامرزد. اصلا اولویت من پیشبرد این کار است. نمیشود همینطوری دست روی دست گذاشت.
آه لعنت به این وضع اصلا این دیگر چه بود.
نوشتن «مقاله خواندن و نوشتن» برای مدرسه نویسندگی.
تنها یادم است از اعماق ذهن تار عنکبوت بستهام گویا چیزی گفتم که کلانتری خوشش آمد. خواست بنویسم برای مدرسه. روزهایی بود که معین پیش ما بود. راستی معین کجایی؟ دلم تنگ شده.
امشب خستهام فردا آیا واقعا درست انجام میدهم؟
صبح و کلاس یابی برای پس فردا.
خسته به سمت تخت میروم. فقط میخواهم استراحت کنم.
کجا بودی بالشت، دوست همیشگی و نرم من.