برنامه ریزی جدیدی برای خودم کشف کردهام. یک برنامه ریزیی که قشنگ تا ده سال دیگر هم را برای خودم معلوم کردهام.
یعنی از یک دید و چشم انداز کلی زندگی رسیدم به ده سال، پنج سال، سال، ماه و روز آینده.
همیشه برنامه ریزی داشتهام اما همیشه بهم خورده و من باز از نو اینکار را انجام دادهام و باز درنهایت مدتی بعد رهایش کردم. اکنون بار دیگر برنامه ریختم ولی تفاوت را با تمام وجودم احساس میکنم. میدانم که اوضاع خیلی بهتر است، خیلی بهتر از قبل. یک برنامه ساده که تا ده سال دیگر را هم نشان میدهد – شاید بهتر است بگویم بیشتر از ده سال دیگر.
مدل برنامه ریزی من چگونه است
این برنامه ریزی مو به مو نیست. اصلا سبک برنامهریزی مو به مو، همان روش معمول که خیلی از مشاورها هم روی آن تاکید دارند؛ طبق تجربهٔ من مسخره است و در بلند مدت، آن هم در زندگی کاربردی نیست.
برای اینکار از کل به جزء حرکت کردهام. خیلی بدیهی به نظر میرسد ولی واقعا درصد خیلی کمی از ما اینکار را کردهایم و میکنیم.
اینبار برای خودم تعیین تکلیف کردهام، همان سنگها را واکندن خودمان. بهتر بگویم در واقع یک تعیین «مسیر و خواستهها»ی دوباره انجام دادهام.
راستش را بخواهید خیلی طول کشید تا خودم را جمع و جور کنم و بتوانم حتی شروع کنم. درنهایت خیلی چیزها زدوده شدند و حتی فهمیدم خیلی از کارهایی که میکردم در مسیر و اهداف و غایت من نیستند!
شاید بتوانم بگویم که بیشتر مردم، مثل من چنین مشکلی دارند.
تا لحظه نگارش این متن سه هفته و سه روز از آن سپری شده است. در این سه هفته و اندی توانستم با برنامهریزیهای روزانه تغییر خوبی ایجاد کنم. ناگفته نماند که مسیر را به خوبی طی کردهام آن هم فقط در مدت سه هفته!
میدانم سه هفته برای قضاوت کردن دربارهٔ عملی بودن روشم بسیار کم است. میدانم باورش هم سخت است اما احساس خیلی خوب و خوشی دارم که قابل وصف نیست. مهمتر اینکه خیلی پیشرفت خوبی نسبت به قبل داشتهام.
دو مشکل اصلی برنامهها و برنامه ریزیهای متداول
دو مشکل اصلی که در برنامه ریزیها و برنامههای متداول وجود دارد و من هم از ارتکاب این اشتباهات در امان نبودهام اینّا هستند:
- اول اینکه ما وقتی یک برنامه میریزیم، فکر میکنیم که آیه نازل شده است که باید دقیقا همین را تا ابد عمل کنیم. یک برنامه خشک و غیرقابل تغییر.
- دوم اینکه برنامه میریزیم و میخواهیم انعاطف پذیر باشد اما انقدر زیادی منعطف میشویم که در زمره حزب باد قرار میگیریم. گویی که عملا برنامهای نداریم.
راه حل چیست
راه حل اینست که باید دایم درحال برنامه ریزی باشیم. برخلاف تصور ما برنامهریزی یک کار یکباره و یکبار مصرف نیست بلکه یک کار دائمی است. در اصل باید همیشه بر اساس شرایط و بازخوردها برنامه ریخت، حتی اگر به قیمت باز طراحی کل مسیر زندگی ما تمام شود.
«برنامه هیچ اهمیتی ندارد، برنامهریزی همه چیز است.»
– دوایت آیزنهاور
داستان برنامه ریزی من: چه شد به اینجا رسیدم
بیشتر از یک سال میشد که حسابی از چندین طرف زیر فشار بودم و همین باعث شده بود تا حسابی بهم ریخته باشم. از بهم اعصاب خرد گرفته تا بهم ریختگی برنامه و روز و کار و الخ.
همینقدر بگویم که شرایط انقدر بد بود که به خیلی از کارها و چیزها چنگ زدم.
این آخر که کرونا همه چیز را بهم ریخته بود. من هم گویا بینصیب از کرونا نشدم و تقریبا یک ماهی بیمار بودم.
از شرایط اقتصادی، آزار و اذیت انسانهای ابلهای که به اشتباه رفیق خواندم، از مشکلات کاری و بیشتر از اشتباهات خودم زخم خورده بودم.
کرونا هم آمده بود آخرین زخم را بزند و زد.
فقط طفلیها خبر نداشتند ما نسل بچههایی هستیم که به عشق بروزعلی (بروسلی) رفتیم کنگفو و ووشو و کیک بوکس؛ برای همین هرچقدر بیشتر بخوریم محکمتر بلند میشویم:)
تیرماه امسال (۱۳۹۹) در اوج بیماری بودم که با خودم گفتم: « پسر، این چه وضعشه؟! یعنی چی؟ داری با خودت چیکار میکنی؟! اصلا معلومه کدوم وری میری؟ انگار انداختنت وسط و دست و پات رو دارن به هر سمتی میکشن. میخوای تیکه تیکه بشی؟ ولش کن شرایط لعنتی رو. چقدر اعصاب خردی؟ تا کی جنگ و خشم و این مسخره بازیا؟ رها شو. خودت رو نگاه کن. شرایط و باقی اتفاقا رو ول کن. الان باید چیکار کنی؟! دقیقا قدم بعدیت چیه؟ اصلا میدونی دقیقا به کجا قرار که بری؟ و …».
اونجا بود که به خودم آمدم، درواقع «دوباره» به خودم آمدم و تصمیم گرفتم که یک تغییر دوباره در خودم ایجاد کنم.
رها شو …
الان هم که فکر میکنم حتی به خود آمدن هم مثل برنامه ریزی کاری است که باید دایم انجام داد.
درست مثل رانندگی با ماشینهای غیرهوشمند است. نمیتوانی دستت را از فرمان برداری، منحرف میشوی و هزار اتفاق ناگوار خواهد افتاد. دایم باید کنترل کرد، یک اصلاح و کنترل دایمی.
پس چرا با زندگی خودمان جور دیگری رفتار میکنیم؟ فرمان را رها میکنیم، باداباد؟ ناگهان میبینیم که عمری سپری شده و ما در ناکجا آباد هستیم.
آخرین حرف: اعتراف
حالا که حال من بهتر است و البته به چند نفر (خیلی محدود) از دوستان و عزیزانم هم توانستم کمک کنم، تصمیم دارم اینجا هم این اتفاقها و روش را کم کم ثبت کنم.
اعتراف میکنم که خیلی سخت بود. انقدر سخت که فقط تعیین تکلیف کردن با خودم یک ماه طول کشید. در عوض خیلی از حقایق برای من روشن شد. خیلی از واقعیتها را پذیرفتم، مشکلات، ناتوانیها و اشتباهات خودم و بدی شرایط را قبول کردم.
از طرف دیگر تواناییها، مهارتها، خوبیهای خودم و فرصتهای شرایط را نیز قبول کردم.
میخواهم بیشتر در این مورد بنویسم تا یادم بماند چطور از وسط چاه به آن عمیقی بیرون آمدهام. چطور با همه زخمها ادامه دادم.
الان که مینویسم زخمها خیلی کم خوب شدهاند و همچنان اذیت کننده هستند، اما من دیگر سردرگم نیستم و تسلیم نمیشوم.
میخواهم به خاطر بماند چطور از چشم انداز کلی زندگی به ده سال، پنج سال، سال و ماه و هفته و روز رسیدهام. چطور به من کمک میکند تا گام بعدی را بدانم.
از طرفی هم مینویسم تا بعدا ببینم اصلا این روش کمک میکند یا نه. هنوز نمیتوانم بگویم حتما جواب میدهد اما همه تحلیلها، مشورتها و مطالعههایم نوید روشنی میدهند. برای همین احساس خیلی خوب و خوشی دارم و مهمتر اینکه دوباره در حال پیشرفت هستم.
در واقع اینبار بجای خواندن نقشه، فرمان را دست گرفتهام، فرمان زندگی را.
با خودم پیمان بستهام: هرچه باشم، هرکجا بروم و هرکاری بکنم هرگز «آزادی» را زیر پا نخواهم گذاشت و به آن پشت نخواهم کرد.
و این راهنمای کانونی و هستهای برنامه ریزی من نیز هست.
بازتاب: تغییر مسیر زندگی: ۷ سختی اولیهٔ تغییر مسیر زندگی من - علیرضا شیاسی