دوست دارم به عنوان اولین نوشته در وبلاگم یک تلنگری برای خودم بنویسم. تا شاید این شکلی در ذهنم فرو برود که باید زندگی کرد.
باید پیشرفت کرد، نمودار پیشرفت هم با هر سختی و افتادگی باید درنهایت به سمت بالا باشد.
اما به نظر من مسیر و زندگی همیشه به سمت بالا نیست.
گاهی اوقات باید به سمتی سُرید. باید به جایی رفت. به قول قدیمیها آب مسیرش را پیدا میکند.
هیچ جایی هم ثبت نشده که مسیر رو به بالا یعنی مسیر موفقیت.
تنها مسیر رو به جلوست.
بعضی اوقات به این فکر میکنم که گاهی باید مثل آب جاری شد.
گاهی باید به مسیری دیگر رفت باید چیز دیگری را تجربه کرد.
همیشه زندگی بالا رفتن نیست، گاهی جاری شدن است.
وقتی از چیزهایی که داریم لذت نمیبریم چطور میخواهیم از چیزهایی که خواهیم داشت لذت ببریم؟
بلاخره باید یک روزی به این سوال پاسخ داد.
وقتی نمیتوانیم از چیزی که هستیم، از زندگی، از مسیر لذت ببریم چطور میخواهیم از چیزی که ممکن است باشیم یا نباشیم، از چیزی ناپیدا لذت ببریم؟
شاید اصلا آن روز نیامد، شاید نشد.
البته نباید آیه یاس خواند ولی خودمانیم، دنیا گل و بلبل نیست. تا وقتی هم که این حقیقت را درک نکنیم آسایش نداریم.
من اگر نتوانم از چیزی که دارم لذت ببرم، روزی حسرت خواهم خورد.
با خودم میگویم، پسر فکرش را بکن، تمام این روزها را طی کردم تا چیزی بدست آورم درحالی که از بودن، از خودِ زندگی و مسیر لذت نبردهام.
از لحظه لذت برد، از نفس کشیدن، از چیزهایی که داریم.
این حرفم اصلا به این معنی نیست که تلاشی نکنیم، نه، اتفاقا به این معنی است که باید تلاش بکنیم اما استرسهای اضافی را دور بریزیم تا بتوانیم به راحتی پیش برویم. تا متمرکز روی مسیر باشیم.
لذت بردن را یاد بگیریم
واقعا مهم نیست که چه هستیم و کجا هستیم، وقتی از لحظه، از آنی که هستیم لذت نمیبریم، وقتی فقط زنده هستیم و زندگی نمیکنیم. از زندگی بعدی هم که خواهیم ساخت لذت نخواهیم برد.
لذت بردن یعنی چی؟
به نظرم لذت واقعی یعنی ساختن، یعنی پیدا کردن مشکلات سخت و حل کردن آن.
اینکه مشکل ساده پیدا کنیم و روز و شب به آن بپردازیم، باعث میشود تا به اندازه همان هم پیش نرویم.
اصلا به نظرم اگر مشکل سخت نباشد اسم مشکل و سختی نباید رویش گذاشت.
اما یک سوال هست، پس کسی که در بدترین شرایط به دنیا میآید چه؟ او چطور لذت ببرد؟ اصلا چرا در چنین حالتی است؟
جبر زمانه است.
بقیه زندگی را که میتوانیم بسازیم، چرا به گند بکشیم؟ از همین زمان حال لذت ببریم.
سپس برای بقیه زندگی پیش برویم. با برنامه.
وقتی ندانیم کجا هستیم نمیتوانیم بدانیم کجا میخواهیم برویم.
با هر مشکل و نقصی که داریم باید روبرو شویم.
تا نفهمیم و نتوانیم چیزی که هستیم را درک کنیم، هرچیزی که برای بعد درنظر گرفتهایم آرزویی بیش نیست.
از حالا به بعد باید ما کارمان را بکنیم. چه در سواحل قناری باشیم چه در سواحل دریای کوتاهتر شدهٔ خزر، چه در نوادا چه دشت کویر، خودمانیم که باید باشیم.
با ناله کردن هیچ چیزی نه درست میشود نه هیچ حرکتی خلق.
از حرکت علمی گرفته تا رابطه عاشقانه، هیچکدام با ناله کردن پیش نمیروند. باید حرکت کرد.
و برای حرکت باید اول دانست:
- کجاییم؟
- چه چیزی داریم؟
- چه کسی هستیم؟
شرایط را دریابیم. نقشه بکشیم و بعد از آن حرکت و لذت بردن از لحظات است.
با شکست چه کنیم؟
فرض کنیم که ما شکست خوردهایم، دیگر نهایتش مرگ است.
لحظه مرگ با خودمان چه فکری میکنیم؟ لحظهٔ معروف به حسرت.
- دوست داریم حسرت بخوریم که کاش دست کم یک قدمی برداشته بودم؟
- یا خیالمان راحت باشد که دست کم راهی را رفتهایم؟
من که گزینه آخر را انتخاب میکنم.
بهتر است از انجام دادن پشیمان باشم تا حسرت بخورم.
البته که انتخاب بین بد و بدتر بود.
در اصل ترجیح میدهم که خوشحال باشم که انجام دادم. هر چند اندک.
اپیکور جمله بسیار معروفی دارد:
«به خاطر داشته باش که آنچه هم اکنون داری، زمانی جزو چیزهایی بوده که آرزویش را داشتی.»
پس بیایید از همین لحظات لذت ببریم. از مسیرمان. از داشتهها. و برای بیشترهای بهتر نقشه بکشیم و عمل کنیم.