پرش به محتوا

۲۸ سپتامبر شهر راکون

September 28th, Day light. The monsters have overtaken the city.

Somehow,

I’m still alive …

یادش بخیر. بعد از دوران قارچ خور و سونیک بود. پلی استیشن. به قول ما سونی. اصلا ما ایرانی‌ها عادت داریم برند را با خود محصول یکی می‌کنیم.

چقدر بازی‌ها. چقدر لذت بخش وقت تلف کردم. خوشبختانه هرگز کتاب خواندن را ترک نکردم. غیر از کتاب درسی که همیشه متروک بود.

این جمله هم از در همان ابتدای بازی اویل ۳ (Resident Evil 3) بود. وقتی کاراکتر اصلی بازی جیل ولنتاین از تکه اول بازی فرار می‌کند و وارد یک انبار می‌شود.

یک شهر. پر از زامبی. ویروس تی و ویروس جی منتشر شده بودند. از کلاغ و موش تا آدم و غول و دیو. همه چیز توی این شهر بود. برخلاف خیلی از بازی‌ها غول مرحله آخر در پایان بازی منتظر نبود. بلکه از همان دقایق اول بازی پیدایش می‌شد. اصلا زیبایی این بازی به همین بود. فقط هربار که فرار می‌کردی یا شکستش می‌دادی قوی‌تر بر می‌گشت.

شاید زیباییش به این خاطر بود که شبیه زندگی ما بود. از همین اول میان کلی مشکل ریز و درشت همیشه یک مساله بزرگ و آزار دهنده هست. هربار هم مشکل بزرگ و بزرگتری می‌شود.

توی بازی هم همین بود. هربار قوی‌تر. تا درنهایت اصلا از یک غول شبیه آدم تبدیل به یک موجود گوشتالو گنده می‌شد. اما تو در بازی حسابی اسلحه‌های بهتر پیدا کرده بودی. و کلی مهارت بازی.

اون موقع به این فکر کردم که زندگی هم همینطور است. منتهی ما عادت داریم که فقط غول را ببینیم. درست مثل مبتدی‌ها. بعد تسلیم شویم و ببازیم. بدتر اینکه کلا بازی را بگذاریم کنار.

درحالی که اگر چشمانمون باز کنیم می‌فهمیم که هربار ما هم قوی‌تر شده‌ایم. بزرگ و قوی. با کلی امکانات بیشتر. این نشانه خوبیست. وقتی مشکل بزرگتر شده یعنی ما بزرگتر شده‌ایم.

خلاصه این بازی انقدر زیبا بود و هست که همچنان پیشنهاد می‌کنم بازی کنید. کلا سه گانه اول ریزدنت اویل را دوست می‌دارم. بقیه هم کمی بازی کرده‌ام تفننی ولی ما همچنان درنهایت درحد قارچ خور لذت برده‌ایم.

هیییی. کاش روزگار قبل را دوباره حس می‌کردم. چه احساس نوستالژیکی به من دست داد.

کلا هدف خاصی از این نوشته نداشتم. به قولی جریان سیال ذهن بود. و تکیلفی برای جلوگیری از جریمه جیب عزیزم.

آخر دوست ندارم به شپش‌هایش فشاری بیشتر وارد شود. بچه‌ها توان ندارند.

1 دیدگاه دربارهٔ «۲۸ سپتامبر شهر راکون»

  1. دقیقا همین با پشت سر گذاشتن هر مشکل به توانمان به قدمان اضافه میشه، این اضافه شدن نسبت مستقیم با سختی مشکل داره.
    بعد پیرروزی بر مشکل خوب جلوی اینه وایسیم و خودمونو ببینیم که متوجه شیم.
    مرسی برای یادآوری..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.