نامه‌ای به یک دوست: من، تو، اندیشه و قلم – آزادنویسی

دوست عزیز و مهربانم

درودی به بزرگی رویاهایمان،

امیدوارم حالت سرشار از خوشی و نفس‌هایت پر فرح باشند. آرزومندم که دست‌هایت آزاد و پربار با قلم و پیراستن اندیشه‌ها.

اکنون که برایت می‌نویسم سال‌هاست که تو را می‌شناسم. سالهاست که دوستی ما ریشه گرفته و هر روز جوانه‌هایی کوچک می‌زند.

نمی‌دانم کجایی، اما هرگاه تنها جلوی آینه می‌روی یادباشی برپاکن برای آن لحظات که «ما» بودیم. روزهایی که نه من تنها بودم و نه تو تک، در ناکجا آباد سیاهی ویلان.

حالا که دیگر حال خوش و شور کودکی پیر شده و شوق جوانی نم کشیده، تنها تفکر است که روزنه نور در تیرگی روزهایمان است. جوانی‌ای که نیامده بی‌شوق شد. کودکی‌ای که هرگز باز نمی‌گردد. و شادی‌هایی که لمسشان غیرممکن به نظر می‌رسد.

اما …

اما دیگر اینبار کافیست. اینبار منم، تویی و قلم. اندیشه‌هایی که جاری می‌شوند و قلم‌هایی که آینه می‌شوند. آینه رهایی. ‌دستهایمان را مشت می‌کنیم، مشت‌هایی که اینبار دور قلم تنیده شده‌اند.

آزاد می‌شویم. من، تو و نوشتن. کلماتی که برگه‌ها را نقش می‌زنند و صفحات صفر و یک امروزه را از دو دویی به چند چندی واژگان می‌رسانند.

آری. من، تو، اندیشه و قلم.

هوایی تازه خواهیم ساخت. شوق جوانی را باز خواهیم یافت و شور کودکی را پس خواهیم گرفت.

نه. نه فقط شوق جوانی و شور کودکی، بلکه شوق و شوری تازه خواهیم ساخت.

روح تازه بر تن خسته خواهیم دمید.

آری. من، تو، اندیشه و قلم.

هرکجا هستی خوش

لحظه‌هایت تنیده در اندیشه

روزهایت پر گوهر از علم

شب‌هایت آرام در فهم

دوستت دارم

من، تو اندیشه و قلم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.