علیرضا شیاسی

برنامه ریزی - علیرضا شیاسی

چگونه برنامه ریزی کاربردی و موفق برای زندگی‌ام کشف کردم

برنامه ریزی جدیدی برای خودم کشف کرده‌ام. یک برنامه ریزیی که قشنگ تا ده سال دیگر هم را برای خودم معلوم کرده‌ام. یعنی از یک دید و چشم انداز کلی زندگی رسیدم به ده سال، پنج سال، سال، ماه و روز آینده. همیشه برنامه ریزی داشته‌ام اما همیشه بهم خورده و من باز از نو […]

چگونه برنامه ریزی کاربردی و موفق برای زندگی‌ام کشف کردم بیشتر بخوانید »

زمین ترک خورده

خاکمان کردند و تنها راه، روییدن است: راه نجات از این وانفسا

خدا همه‌مان را بیامرزد که شاد و خرسند خاک‌مان کردند. نه آن خاکی که خدا بیامرزان سنتی را در بر می‌گرفت؛ دست کم آنجا گوری بود و آرامشی. خدا همهٔ ما را بیامرزد که در اوج شادی خاک شدیم. در روزگار ابتدایی قرن ۲۱ که باید سرآغازی می‌بود برای بشریت، خاک شدیم. اینجا خاورمیانه است،

خاکمان کردند و تنها راه، روییدن است: راه نجات از این وانفسا بیشتر بخوانید »

دسکتاپ xfce توزیع دبیان - علیرضا شیاسی

من، کامپیوتر، افکار و فردا – روزنوشت

کامپیوتر را روشن می‌کنم. اینبار برایم مهم نیست صدای جدیدی دارد یا همان قارقار قدیم است. سر درد عجیبی مغز مرا زمین فوتبال کرده. دور ذهنم فقط یک بند است، بندی نازک تا محتویاتش را نگه دارد. افکار، احساسات، خیال، تحلیل‌ها و الخ. پسورد می‌خواهد، لعنتی چندی‌ست به این لینوکس سر نزده‌ام، پسوردش را چه

من، کامپیوتر، افکار و فردا – روزنوشت بیشتر بخوانید »

تنهاترین تنها

توجه: این نامه دلنوشته قدری تاریک است و خواندن آن توصیه نمی‌شود! دستهایم یخ‌های سرد و خشکند. حالا دیگر من هستم، دنیا و روزگاری با تلخی سرازیر شده است. تنها تاریکی را می‌بینم، تاریکی‌ای که فقط در چشمان من می‌درخشد. یک دنیا برای زندگی، یک خاموشی برای کشف، یک سرابی برای دلخوشی و یک بطری

تنهاترین تنها بیشتر بخوانید »

آخرین لحظه زندگی - کهکشان

تصور کن آخرین لحظه‌ی زندگی‌ات فرا رسیده است

این نوشته برای تلنگر زدن به خودم است. مطمئنا اگر شما هم می‌خواهید یک تلنگر محکمی بخوری این نوشته کمکت خواهد کرد! تصور کن به لحظه‌ی آخر زندگی‌ات رسیده‌ای… می‌دانی آن موقع به چی فکر خواهی کرد؟ چه چیزی برایت مهم است؟ نه کتاب‌هایی که خواندی نه شهرتی که با خودت داشتی نه طلا و

تصور کن آخرین لحظه‌ی زندگی‌ات فرا رسیده است بیشتر بخوانید »

گل‌ها، دل و عقربه‌ها

گل‌ها، دل و عقربه‌ها

نکند برسد آن لحظه که باشند فقط عقربه‌ها نکند شب بشود بی‌فردا بی‌سحر بی‌آفتاب نکند دل بلرزد و بیافتد تنها نکند چشم نبیند دل را نکند مانَد جا، آنسوی غبار دل خفته در رویای بهار نکند باز شود زخم دل نکند دانه‌ای باشد آنجا نکند خونِ این دلِ خفته در غم شود آب حیات گل‌ها

گل‌ها، دل و عقربه‌ها بیشتر بخوانید »

دختر آفتاب

نامه‌ای به دختر آفتاب

تو ای دختر آفتاب که نور خویشتن به خانقاه فراموشی برده‌ای. آینه را کاش با خویشتن می‌بردی. برای یکبار هم که شده به آن خیره و با نورش جان می‌گرفتی. زندگی کردن به امید دیگری همانقدر مذموم است که پنهان شدن از زندگی. امشب را صبح می‌کنی، فردا را بار دگر در خفای خویش پنهانی.

نامه‌ای به دختر آفتاب بیشتر بخوانید »

شروع کن

تو می‌توانی موفق شوی

تو هم می‌توانی موفق شوی، ثروتمند شوی. پولدار شوی. و وقتی می‌گم پولدار، به معنای واقعی است نه دزدی، رانت، پارتی و هر روش نادرست. اما برای ثروتمند واقعی شدن نمی‌توانی اخلاق، اخلاق کاری و اخلاق حرفه‌ای را زیر پا بگذاری. آره، تو هم می‌توانی موفق شوی. دنبال دور زدن، میانبر و روش‌های دروغین نباش.

تو می‌توانی موفق شوی بیشتر بخوانید »

روز مهندس - پل

روزی پس از روز مهندس

امروز فردای روز مهندس است. هوا که اینجا بارانی‌ست. می‌گویند بیشتر ایران بارانی است، حداقل دور و اطراف غرب و ایران. یک زمانی برای مهندس شدن باید زحمت می‌کشیدیم. اصلا باید عرق می‌ریختی تا یادبگیری کجایی و چه می‌کنی. حالا هم که خودآموزی بسیار مهم شده. البته توهمی هم در ایران پدید آمده که مثلا

روزی پس از روز مهندس بیشتر بخوانید »

خفته در اعماق خویشتن

در اعماق خویشتن خفته اما هوشیارم. به سختی پلک می‌زنم. چشمی باز و چشمی بسته؛ باز تا مبادا گذر لحظه‌ها از کفم بروند. مبادا رد شود و نتوانم حتی از گوشه چشمم بنگرمش. چشمی بسته تا در خیال خویش غوطه‌ور رو به آسمان پروازی دوباره کنم. 《شاید آمد و باز بیدار شدم》 پ.ن: سپاس فراوان

خفته در اعماق خویشتن بیشتر بخوانید »