مدتی است که داستان کوتاه مینویسم. چندتایی هم آنلاین به صورت چرک نویس منتشر کردهام. به هرحال تصمیم دارم در باز اینکار را ادامه دهم البته به چاپ هم خواهم رساند.
میدانید وقتی داستان کوتاه میشود مغز شرقی و خاورمیانهای ما میخواهد خودش را به حکایت سوق دهد. اصلا انگار ناف ما را با پند مستقیم و زدن آن به کله دیگران بریدهاند.
خیلی هم که میخواهیم روشن شویم همچینکی میرویم سمت برشهای فیلمنامهای. یک صحنه میبینیم و میخواهیم توصیفش کنیم.
اما وقتی مثل من اول راه باشید، مجبور میشوید شلنگ آب مغزی از هم پاشیده را درون داستان بگیرید. برای همین میشود یک کیسه آب بسته که نه داستان است نه فیلم نامه. یک برش از یک صحنه کوتاه شناور در آب میشود.
اگر مثل من باشید، انقدر قوی نشدهایم که داستان خوبی بنویسیم و از طرفی انقدر کمالگرا هستیم که منتشرشان نمیکنیم.
حالا من میخواهم قفل دوم را بشکنم. یعنی بیشتر منتشر کنم. تمرین پشت تمرین. اینطوری با یک تیر و دونشان خواهم زد.
هم نوشتنم تقویت میشود هم این نگهدارنده لعنتی از من جدا.
شما را نمیدانم اما اگر موفقید بنویسیم و منتشر کنیم. اصلا اگر نوشتن را دوست داریم، هرکار بجای آن کنیم گناه کردهایم.
گناهکار خودمان نباشیم.
سانسورچی رو خفه کردن کار سختیه .تازه وقتی دکمه خاموشش رو میزنیم نباید فکر کنیم که تموم شده. چون اروم دکمه بالا میاد و خودمون متوجه نیستیم. همیشه باید چکش کنیم. اقای قاضی درونمون رو که خاموش کنیم سانسورچی انرژی نداره که حال مارو بگیره
نکته قشنگی بود واقعا.
حالا همچین خشنونت هم نیاز نیست:)
همینقدر که بنویسیم و منتشر کنیم خود به خود این دو شخص محترم هم به گوشهای رانده خواهند شد.