کتاب فروشی عباس | کاغذ تمام شد

کتاب فروشی عباس. ساعت ۱۰:۱۰ شب بود. دوتایی وارد شدند. نگاهی به اطراف انداختند. عباس سرجایش پشت میز مثل هرشب خودش را رها کرده بود. عباس همیشه آنجاست گویی که ریشه دوانده باشد. احتمالا اگر آدم فضایی‌ها به زمین می‌آمدند عباس را جزو گیاهان حساب می‌کردند. «سلام عباس آقا» – سلام بچه‌ها طبق عادت بین […]

کتاب فروشی عباس | کاغذ تمام شد بیشتر بخوانید »