برچسب: نامه
-
نامهای به او که میداند
نام و یادت گرامی ست. ای تو که میدانی در خفای خویش سر به درون دارم تا مگر باز آیی و سر از گریبانم براری. تو که لحظهها را طلایی و یادهایم را شهد کردی. امشب که را خفته در ورای خویشتن در سیر روحانی دنیایی دیگری، من آکنده از احساس غم خجل از کرده…
نویسنده
-
یادداشتی برای آنان که گلستان و بوستانند
چندیست به سایتم نرسیدهام، یادداشتی که منتشر میکنم بیش از یک ماه قبل نوشتهام. گذشت این چرخهٔ عمر ما. چندی ست بیآنکه دلیلی داشته باشم زندهام. تا بهحال اینگونه نبودهام، بیانگیزهتر از هر لحظه اما پر تلاشتر، اما این تلاش به کجا میرسد؛ نمیدانم. تنها امیدم گلستانها و بوستانهای روزگار است. جایی که اندک انسانهایی…
نویسنده
-
تنهاترین تنها
توجه: این نامه دلنوشته قدری تاریک است و خواندن آن توصیه نمیشود! دستهایم یخهای سرد و خشکند. حالا دیگر من هستم، دنیا و روزگاری با تلخی سرازیر شده است. تنها تاریکی را میبینم، تاریکیای که فقط در چشمان من میدرخشد. یک دنیا برای زندگی، یک خاموشی برای کشف، یک سرابی برای دلخوشی و یک بطری…
نویسنده
-
نامهای به دختر آفتاب
تو ای دختر آفتاب که نور خویشتن به خانقاه فراموشی بردهای. آینه را کاش با خویشتن میبردی. برای یکبار هم که شده به آن خیره و با نورش جان میگرفتی. زندگی کردن به امید دیگری همانقدر مذموم است که پنهان شدن از زندگی. امشب را صبح میکنی، فردا را بار دگر در خفای خویش پنهانی.…
نویسنده
-
چطور با قربانی کردن الان، آینده را بسازیم | نامهای به خویشتن
این یک نامه به خودم است! نابرده رنج، گنج میسر نمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد یک روزی همه ما حاضر میشویم تا رنج و سختی را به جان بخریم. حالا ممکن است این روز در جوانی باشد یا میانسالی و یا شاید پیری. تنها کاری که ما باید کنیم این است…
نویسنده
-
نامهای به یک دوست: من، تو، اندیشه و قلم – آزادنویسی
دوست عزیز و مهربانم درودی به بزرگی رویاهایمان، امیدوارم حالت سرشار از خوشی و نفسهایت پر فرح باشند. آرزومندم که دستهایت آزاد و پربار با قلم و پیراستن اندیشهها. اکنون که برایت مینویسم سالهاست که تو را میشناسم. سالهاست که دوستی ما ریشه گرفته و هر روز جوانههایی کوچک میزند. نمیدانم کجایی، اما هرگاه تنها…
نویسنده