برچسب: حکایت
-
پنبه و چوب و کنفسیوس | چرندنامه
نقل است کنفسیوس را که سوار بر گاومیش خویش در کهنه رهی داخل شد. در ره به چوبی و پنبهای برخورد و بحث آن دو را در بحث و جدل یافت. پنبه بر سفیدی و نرمی خویش میبالید و فخر میفروخت. چوب بر سفتی و سختی و رنگی خوش میبالید. چوب را پنبه گفت: «تو…
نویسنده
-
غوک و شاهدخت پریان و تهران | چرندنامه
نقل است، روزی شاهدخت پریان سوار بر اسب از خیابانهای تهران همی میگذشت. خوشحال ز پنهان بودن از دیدگان میتاخت. لیک خبر نداشت که آهن غراضههای جدید قیمتی گشته و تیزتر از اسب پریان تندی روند. یاد تجریش در ۳۰۰ سال پیش اوفتاد و عزم راسخ پی پیمودن مسیر قدیم کرد. مسیر یافت ننمود و…
نویسنده
-
پیر و دماغ و جوان، زرتی ریق رحمت سرکشیدن | چرندنامه
پیری را بود در راهی. گلی بدید. گل برچید و اندر خم کوچه بویی لایش کشید. گلبرگها پس افتاند. جوانی رهگذر حیران به تماشا بود. گفتش: «پیری! گر این دماغ است که میکِشد و میکُشد، وای به حال کش مکش ماتحتت.» پیر حرصی بخورد و دستی بر ریش کشید و نالان بر سر جوان نصایح…
نویسنده