نامهای به او که میداند
نام و یادت گرامی ست. ای تو که میدانی در خفای خویش سر به درون دارم تا مگر باز آیی و سر از گریبانم براری. تو که لحظهها را طلایی و یادهایم را شهد کردی.… ادامه »نامهای به او که میداند
نام و یادت گرامی ست. ای تو که میدانی در خفای خویش سر به درون دارم تا مگر باز آیی و سر از گریبانم براری. تو که لحظهها را طلایی و یادهایم را شهد کردی.… ادامه »نامهای به او که میداند
چندیست به سایتم نرسیدهام، یادداشتی که منتشر میکنم بیش از یک ماه قبل نوشتهام. گذشت این چرخهٔ عمر ما. چندی ست بیآنکه دلیلی داشته باشم زندهام. تا بهحال اینگونه نبودهام، بیانگیزهتر از هر لحظه اما… ادامه »یادداشتی برای آنان که گلستان و بوستانند
توجه: این نامه دلنوشته قدری تاریک است و خواندن آن توصیه نمیشود! دستهایم یخهای سرد و خشکند. حالا دیگر من هستم، دنیا و روزگاری با تلخی سرازیر شده است. تنها تاریکی را میبینم، تاریکیای که… ادامه »تنهاترین تنها
تو ای دختر آفتاب که نور خویشتن به خانقاه فراموشی بردهای. آینه را کاش با خویشتن میبردی. برای یکبار هم که شده به آن خیره و با نورش جان میگرفتی. زندگی کردن به امید دیگری… ادامه »نامهای به دختر آفتاب
این یک نامه به خودم است! نابرده رنج، گنج میسر نمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد یک روزی همه ما حاضر میشویم تا رنج و سختی را به جان بخریم. حالا ممکن… ادامه »چطور با قربانی کردن الان، آینده را بسازیم | نامهای به خویشتن
دوست عزیز و مهربانم درودی به بزرگی رویاهایمان، امیدوارم حالت سرشار از خوشی و نفسهایت پر فرح باشند. آرزومندم که دستهایت آزاد و پربار با قلم و پیراستن اندیشهها. اکنون که برایت مینویسم سالهاست که… ادامه »نامهای به یک دوست: من، تو، اندیشه و قلم – آزادنویسی