پنبه و چوب و کنفسیوس | چرندنامه
نقل است کنفسیوس را که سوار بر گاومیش خویش در کهنه رهی داخل شد. در ره به چوبی و پنبهای برخورد و بحث آن دو را در بحث و جدل یافت. پنبه بر سفیدی و… ادامه »پنبه و چوب و کنفسیوس | چرندنامه
نقل است کنفسیوس را که سوار بر گاومیش خویش در کهنه رهی داخل شد. در ره به چوبی و پنبهای برخورد و بحث آن دو را در بحث و جدل یافت. پنبه بر سفیدی و… ادامه »پنبه و چوب و کنفسیوس | چرندنامه
نقل است، روزی شاهدخت پریان سوار بر اسب از خیابانهای تهران همی میگذشت. خوشحال ز پنهان بودن از دیدگان میتاخت. لیک خبر نداشت که آهن غراضههای جدید قیمتی گشته و تیزتر از اسب پریان تندی… ادامه »غوک و شاهدخت پریان و تهران | چرندنامه
پیری را بود در راهی. گلی بدید. گل برچید و اندر خم کوچه بویی لایش کشید. گلبرگها پس افتاند. جوانی رهگذر حیران به تماشا بود. گفتش: «پیری! گر این دماغ است که میکِشد و میکُشد،… ادامه »پیر و دماغ و جوان، زرتی ریق رحمت سرکشیدن | چرندنامه