بلاگ

  • چه شد که من به اینجا رسیدم! +دانلود pdf کتاب «بادبادک‌های موفقیت»

    چه شد که من به اینجا رسیدم! +دانلود pdf کتاب «بادبادک‌های موفقیت»

    یادش بخیر. یک روزی که زیستن پلاس برپا بود. دلم برای اوایل آن تنگ می‌شود. زیستن پلاس مرا یاد قدیمتر می‌اندازد. نوستالژی در نوستالژی. عین یک زنجیر وصل است. یاد روزگار وبلاگ نویسی. یاد پرشین بلاگ. یاد بلاگفای سانسور کننده. یاد دوستان وبلاگی. یاد قبلتر. یاد یاهو مسنجر. یاد ویندوز ۹۸. یاد فروم‌های اینترنتی فعال…

    خوانش بیشتر

  • پل‌های پشت سرت را خراب کن

    وقتی فکر می‌کنم و می‌بینم که چقدر پرت از زندگی هستم، خنده‌ام می‌گیرد. اصلا بعضی اوقات باید توی خودت غرق بشی. همچین بری لابلای آتاشغالی وجودت اون تکه‌های بود گندو را بیابی. و بعد آن‌ها را در آغوش بکشی. چون گاهی درون آن‌ها الماسی نهفته. درست مانند طلایی بین پهن‌های یک گاو. اینطور تصور می‌کنم…

    خوانش بیشتر

  • هنوز رویا پردازی می‌کنی؟

    هنوز هم رویا پردازی داری؟ هنوز به درختان پرپشت جنگل‌های پر از پریان فکر می‌کنی؟ هنوز به دنبال غریبه‌های رویا‌های خود می‌روی؟ هنوز دریا را هنگامی که بر آب قدم می‌گذاری تصور می‌کنی؟ هنوز به سوی ابدیت پرواز می‌کنی؟ هنوز در راه کوهستان با غول‌های سنگی می‌جنگی؟ هنوز از جن‌های خرابه‌ها فرار می‌کنی؟ هنوز رو…

    خوانش بیشتر

  • گرانش وجود ندارد و زمین تخت است!

    گرانش وجود ندارد و زمین تخت است!

    شوخی با علم. این مطلب یک شوخی با علم و فقط یک بازی ذهنی است! آن هم برای به مسخره گرفتن باور تخت بودن زمین که دوباره عده‌ای نادان دنبالش راه افتاده‌اند! مسئولیت باور یا عمل به آن برعهده من نیست. در خانه انجام ندهید.   گرانش وجود ندارد. یعنی وجود دارد اما چیزی نیست…

    خوانش بیشتر

  • کارهایم باز عقب ماند

    مدیریت زمان، بلدم. انجام می‌دهم. نتایج خوبی هم گرفته‌ام. اما این عقب ماندن ورای مدیریت زمان است. می‌گویند مدیریت انرژی. مدیریت توجه و الخ. مساله اسم‌ها نیست. مشکل از پایه ویران است. می‌خواهم مبانی مدیریت را باری دیگر مرور کنم. از مبانی کلاسیک تا مدرن. شاید هم پست مدرن اگر مانند هنر وجود داشت:)  …

    خوانش بیشتر

  • محبوب، مشهور، خوب یا وقتی قورباغه‌ها هفت‌تیر کش شدند

    «شهر که شلوغ بشه، قورباغه هم هفت‌تیر کش می‌شه» قدیم وقتی کسی مشهور می‌شد عموما قدری محبوب هم بود. اصولا کسی که معروف و مشهور می‌شد مراقب بود. مواظب بود که بهترین حالت خودش را عرضه کند. دست کم این احساس را داشت که باید چیزی برای عرضه داشته باشد.   حالا خیلی فرق کرده.…

    خوانش بیشتر

  • اندر حکایت کنفسیوس و حاکم شهر دوازده اژدها | چرندنامه

    آورده‌اند که حاکمی بر شهر دوازده اژدها حاکم بودی. کنفسیوس را در راهش بدید و وی بخواند تا حکمتی گفته‌اش کند. کنفسیوس بر گاو افسار نشان افسر حاکم بداد و افسر وی و گاوش را نزد حاکم برد. حاکم گفتش:«ای حکیم، پند امروزت چیست؟» کنفسیوس سر بالا آورد و ریش نخ نمایش را با دستان…

    خوانش بیشتر

  • ورق آس پیک

    همیشه بی‌حوصله بود. همیشه دعوا بود. عرق، ورق و زرورق پدرش به راه بود. آخرین ورق آس پیک بود. آب روی سنگ قبر ریخت. «خدا بیامرزت. چیزی که واسه ما نذاشتی. برا خودتم چیزی نبردی.» دستی در جیبش کرد. بسته ورق را دراورد. بین دستانش دو بار بر زد. ورقی بیرون کشید. پشت به خودش…

    خوانش بیشتر

  • من آرزومندم

    من آرزومندم شاید رویایی در سر دارم شاید شاید بارانی در پی افکارم شاید شاید از آفرینش ناکامم شاید شاید افسار گسیخته در پی درمان دردی بی‌پایان حیرانم سرگردانی بی‌زادگاه، بی معشوق بی آفتاب، بی نور من آرزومندم   آرزویی دارم…

    خوانش بیشتر