تفنگ شلیک نمیکند | داستان کوتاه
پسرک تفنگ را رو به پدرش گرفته بود. «کیو، کیو». پدر خودش را بارها به مردن میزد. پسرک پرسید: «چرا پس واقعا نمیمیری؟» پدر گفت: «چون تفنگ واقعی نیس. منم واقعا نمیمیرم. این تفنگ شلیک نمیکنه!» بیست و دو سال بعد. پسرک لباس لجنی داشت. تفنگ را رو به مردم گرفت. مردم کشته شدند. کسی […]
تفنگ شلیک نمیکند | داستان کوتاه بیشتر بخوانید »