من آرزومندم
شاید رویایی در سر دارم
شاید
شاید بارانی در پی افکارم
شاید
شاید از آفرینش ناکامم
شاید
شاید افسار گسیخته در پی درمان دردی بیپایان
حیرانم
سرگردانی بیزادگاه، بی معشوق
بی آفتاب، بی نور
من آرزومندم
آرزویی دارم…
من آرزومندم
شاید رویایی در سر دارم
شاید
شاید بارانی در پی افکارم
شاید
شاید از آفرینش ناکامم
شاید
شاید افسار گسیخته در پی درمان دردی بیپایان
حیرانم
سرگردانی بیزادگاه، بی معشوق
بی آفتاب، بی نور
من آرزومندم
آرزویی دارم…
من آرزومند آرزوهايت هستم روياها و آرزوهايي كه در درياي زلال و بي انتهاي چشمانت ميتوان ديد.
اينبار اما براي رسيدن به آرزوهايت قايق دعايم را به دل درياي چشمانت مي اندازم، كه مبادا با پلك بر هم زدني در تلاطم امواج ناگزيرش غرق شود و حيران و آشفته سر از ساحل دورافتاده اي درآورد و خورشيد تنها در افق درياي چشمانت غروب كند.
ماندهام از پاسخ و خوشم به این مهرآگینی…